سانا متولد 22مرداد 1392 ساعت 05:50 و سروشسانا متولد 22مرداد 1392 ساعت 05:50 و سروش، تا این لحظه: 18 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

سروش و سانا گلهای مامان و بابا

بدون عنوان

مادر! کاش امتـداد لحظه‌ها تکـرار دوباره‌ی با تو بـودن بـود!  مادر عزیـــز!   ما هر روز و هر لحظه نگرانت می‌شویم که چه می‌کنی !؟   پنجره‌ی اتاق را باز می‌کنیم و فریاد می زنیم:   تنهایـی‌ات برای ما ...   غصه‌هایـت برای ما  ...   همه‌ی بغض‌ها و اشك‌هایـت برای ما ...   بخند برای‌مان بخند!   آن‌قدر بلند   تا ما هم بشنویم صدای خنده‌هایت را ...   صدای همیشه خوب بودنت را   مـادر! دل‌مان برایـت تنگ شده   ...
9 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

خدایا … دلم مرهمی می خواهد از جنس خودت! نزدیـــک؛ بی خطــــر، بخشــــنده… بی منّـــــــــــــــــت … ! ...
3 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

عکس‌هایی متفاوت از آقا سروش    جشن تولد 7سالگی سروش در سکوت و تنهایی !   ...
2 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

اندر احوالات آقا سروش آقا سروش ما سخت به الکترونیک و کارهایی از این دست اهتمام دارد ( شما بخوانید قلع و قمع اسباب‌بازی‌های کنترلی!!! ) پسر گلم! همیشه دنبال فرصتی هستی که به بهانه خرابی اسباب بازی‌هات پیچ گوشتی ساخت خودت رو برداری و به جان این زبون بسته‌ها بیفتی. انشاءاله همونطور که دوست داری در آینده مهندس الکترونیک بشی و اسباب بازی‌هایی به سبک خودت برای بچه‌ها بسازیی.  ...
21 فروردين 1392

بدون عنوان

با خوبی ها و بدی ها، هرآنچه که بود؛ برگی دیگر از دفتر روزگار ورق خورد برگ دیگری از درخت زمان بر زمین افتاد، سالی دیگر گذشت...   روزهای‌تان بهاری و بهارتان جاودانه باد . . . ...
12 فروردين 1392

بدون عنوان

آقاسروش از مدرسه برگشته و گیر سه پیچ داده بریم ماهی سفره عید بگیریم     ...
26 اسفند 1391

بدون عنوان

بعضی اتفاق‌های غیر منتظره آدم‌ رو به حال و هوایی دیگه می‌بره؛ جالب اینکه هیچ کس از چند لحظه دیگه‌ی خود و بستگانش با خبر نیست؛  پسرکم  دقیقا 30دقیقه پس از این شیرین کاری‌ها و  در ادامه ور رفتن با وسایل خانه تو که هنوز نمی تونستی مستقل راه بری،( ده ماهگی) عزیز دلم! به آترای روشن وسط اتاق خوردی و دست چپت مقداری سوخت... و خدا میدونه اون لحظه مامانت به چه حالی افتاد...    ولی خدارو شکر، بعداز حدود دو هفته سوختگی دستت کاملا خوب شد . ...
23 اسفند 1391